قلب من متعلق به توست


“], “filter”: { “nextExceptions”: “img, blockquote, div”, “nextContainsExceptions”: “img, blockquote, a.btn, ao-button”} }”>

وقتی >”,”name”:”in-content-cta”,”type”:”link”}}”>برای Outside+ ثبت نام کنید، به همه چیزهایی که منتشر می کنیم دسترسی پیدا کنید.

هفته گذشته سعی کردم یک مسابقه دوچرخه سواری داخل سالن مجازی انجام دهم. به تعبیر جان مویر، وقتی کوه های جعلی گنگ صدا می زنند، من باید بروم. گرم کردم و روشن کردم یک لیست پخش که شامل لوداکریس و ونسا کارلتون می شد. آماده رفتن.

من در اولین صعود خیالی منصرف شدم.

وقتی با صدای خجالت از پله‌ها از سالن بدنسازی زیرزمین بالا رفتم، کاملاً خرج شدم. از نظر جسمی و عاطفی توانمند است. من حتی به اندازه کافی در زین نبودم تا پرینه ام بازخورد ملایمی را ارائه دهد که کار انجام دادم.

من ناراحتی را از همسرم مگان خارج کردم.

فریاد زدم: «شما به اندازه کافی از من حمایت نکردید. بله، منظور من یک مسابقه ساختگی در ورزشی بود که حتی به آن اهمیت نمی‌دهم. اما منظورم تجارت بود و تا زمانی که قضات به نفع من رای ندادند، این مبارزه را لغو نکردم. “من به شما نیاز دارم که مراقب باشید!”

برای خلاصه کردن پاسخ مگان، من یک عوضی پانک الاغ بودم. در یک جلسه بازی خیالی کوچولو در زیرزمین؟ چه لعنتی؟! مخصوصاً با چیزی که می دانستم … که او 2 شب گذشته نتوانسته بخوابد …

بررسی می کنیم تا مطمئن شویم که لئو نوزاد 2.5 ماهه ما هنوز نفس می کشد… قلبش هنوز می تپد.

نگران نباش، لئو بسیار عالی است. اما ما آن موقع نمی دانستیم. ما منتظر نتایج جدیدترین اسکن قلب او بودیم که با عدم قطعیت به هم ریخته بود. چرا هنوز پورتال سلامتش را به روز نکرده اند؟ آیا وقتی نتایج بد هستند این کار را می کنند؟ این سؤالات دور سر مگان پیچیدند و از خواب ناگوار جلوگیری کردند. مسابقه دوچرخه جعلی احمقانه ام طول کشید تا بفهمم که به من هم رسیده است، همانقدر که می خواستم «سرسخت» باشم. به محض اینکه ضربان قلبم به 170 ضربه در دقیقه رسید، بیشتر از رکاب زدن احساس گریه کردم.

دو گزینه: ابراز احساسات آشکار و صادقانه، در مقابل ابراز احساسات به ندرت و عمدتاً مربوط به ورزش های احمقانه ای است که اهمیتی ندارند. انتخاب‌های من یا فریاد زدن بر سر بازیکنان فوتبال در تلویزیون یا فریاد زدن سر مگان پس از اینکه در یک «مسابقه دوچرخه‌سواری» از دستم افتادند، بود. من قوانین را تعیین نمی کنم

مطالب مرتبط: یکدیگر را دوست داشته باشید

من هرگز مطمئن نبودم که پدر شوم.

من جاهایی برای رفتن و افرادی برای ملاقات دارم! بله، اصلی‌ترین جایی که باید می‌رفتم زیرزمین بود و افرادی که باید ملاقات می‌کردم آواتارهای مجازی روی دوچرخه‌های تقلبی بودند، اما هنوز. یک بچه همه چیز را بسیار نامشخص می کند.

سپس لئو در 28 اکتبر 2022 به دنیا آمد. و چیزی مرا شگفت زده کرد: در بیشتر موارد، من از عدم قطعیت اهمیتی نمی‌دادم. به نظر می رسد که یکی از راه های لذت بردن از پدر و مادر شدن این است که توقع داشته باشیم از آن متنفر باشیم. وقتی برای اولین بار او را ترک کرد، من او را دوست داشتم زیرا من مگان را دوست دارم، و او امتداد او بود، مانند یک سنگ کلیه که می توانستم انتظار داشته باشم که به تدریج احساساتش را به دست آورد. همانطور که روزها به هفته ها تبدیل می شدند، متوجه شدم که برای همه راه های مختلفی که او قصد داشت برنامه های من را به هم بزند هیجان زده می شدم. همه چیز خیلی نامشخص بود، اما به شیوه ای بازیگوش. او مانند یک کمدین بود، با یک خط مشت قاتل: ما را با ادرار اسپری می کرد. در حالی که نمی توانم آن را در دادگاه ثابت کنم، تقریباً مطمئن هستم که او عمداً صورت من را هدف گرفته است.

در آن هفته‌ها و ماه‌های اول، او را دیدم که به این دنیای جدید نگاه می‌کرد و همان چیزی را که من داشتم احساس می‌کرد: عدم اطمینان در همه چیز، همه جا، به یکباره

لحظه ای نبود که ناگهان با تمام وجودم او را دوست داشته باشم. راستش را بخواهید، وقتی او بیرون آمد، من هنوز متحجر بودم، مثل اینکه در یک رپید کلاس V بدون تجربه کایاک انداختم. اما در همان هفته‌ها و ماه‌های اول، او را دیدم که به این دنیای جدید نگاه می‌کرد و همان چیزی را که من داشتم احساس می‌کرد: عدم اطمینان در همه چیز، همه جا، به یکباره. هر چند جاهایی که من شکاف ها را با ترس و برنامه ریزی پر کردم، او آنها را با کنجکاوی و صراحت پر کرد. من حدس می‌زنم که وقتی تنها گزینه‌های شما برای ابراز وجود گریه کردن یا ادرار کردن با نیت بی‌ملاحظه، انتخاب زیادی ندارید جز اینکه باز باشید.

مطالب مرتبط: عشق و از دست دادن و دویدن ادامه دارد

او در دو هفته غلت زد، واضح است که خیلی به خودش افتخار می کند. او در دو ماهگی خندید و به دنبال هر بهانه جدیدی برای تمرین بود (که خوب بود، زیرا در بهترین حالت خنده C-minus بود). من دهه‌ها تلاش کردم تا همه چیز کوچک را کنترل کنم، از برنامه‌های آموزشی گرفته تا برنامه‌های کاری و برنامه‌های زندگی، و در آن سفر، بسیاری از انواع عدم اطمینان را به شیاطین تبدیل کرده بودم که اگر فقط به اندازه کافی سخت کار می‌کردم، می‌توان آنها را پاک کرد. لئو به من نشان داد که در مورد فرزندپروری و احتمالاً در مورد سایر چیزها نیز اشتباه می کنم. آرام آرام متوجه شدم که کاشی های ترسی که برای پر کردن شکاف های نامطمئن استفاده می کردم، فقط باید برگردند. آن طرف چه بود؟

در تمام مدت، چیزی که فکر می کردم ترس از پدر و مادر شدن بود، فقط جنبه تسلیم کامل به عشق بود. ما لئو را خیلی دوست داریم که کاملاً وحشتناک است.

در تمام مدت، چیزی که فکر می کردم ترس از پدر و مادر شدن بود، فقط جنبه تسلیم کامل به عشق بود. ما لئو را خیلی دوست داریم که کاملاً وحشتناک است.

مطالب مرتبط: من هرگز دوباره سریع نخواهم بود، اما هنوز عاشق دویدن هستم

عشق و وحشت

ناگهان، در یک صبح تصادفی چند هفته پیش، پیچ های دایره ای شروع به پوشاندن بدن لئو کردند. انگار در پیچک سمی چرت زده بود! که او می توانست، زیرا یارو هر جا می خوابد! مگان که دکتر باهوشی بود، بلافاصله متوجه شد که این یک بثورات پوستی عادی نیست. این یک تظاهرات نادر از یک پاسخ ایمنی در نوزادان بود، زمانی که مادر یک بیماری خودایمنی، احتمالاً لوپوس نوزادی دارد، که باید تا 6 ماهگی پس از پاک کردن آنتی‌بادی‌های مادر توسط نوزاد برطرف شود. نگرانی بزرگ این بود که برخی از نوزادان مبتلا به این ضایعات نیز به بیماری قلبی مبتلا هستند.

لئو مانند یک کودک افسانه ای به نظر می رسید که در میان نگرانی های سلامتی خود ما آمده است. اما همه ما می دانیم که قسمت های واقعاً جالب آن داستان ها زیاد گفته نمی شود. بعدش چی میشه با خوشحالی همیشه?

این چیزی است که من به هر پدر و مادر تازه واردی می گویم: داشتن یک بچه تسلیم شدن در برابر یک صف بی پایان از عدم اطمینان است. من حدس می زنم که این فقط زندگی را به طور کلی توصیف می کند. اما با یک بچه، همه چیز بزرگ می شود. آن‌ها بسیار شکننده، بی‌گناه و پر از امکانات هستند. همچنین خیلی گازدار، اما به روشی زیبا.

ما همیشه می دانستیم که این یک ریسک است، یکی از هزاران موردی که باید در نظر گرفت. این سومین اسکن قلب او بود که اولین اسکن فقط در هفته 20 بارداری و دومی کمتر از یک روز پس از تولد بود. با هر آزمون پرمخاطره، با سؤالاتی روبرو می شویم که هر کسی که نگرانی های سلامتی را پشت سر گذاشته است، آنها را می فهمد. منتظر خبرهای خوب باشید، روی خوش بینی و شانس حساب می کنید؟ برای جلوگیری از شکسته شدن توسط ساده لوحی، برای بدترین حالت آماده شوید؟

من کتاب شگفت انگیز راب دیلینی را برداشتمقلبی که کار می کند“در مورد فرزندش هنری که در دو سالگی بر اثر سرطان درگذشت. من آن را در سونا خواندم، نمی‌توانستم بفهمم که آیا عرق یا اشک باعث شکستن بند است. خانواده راب چیزی شبیه یک برخورد دنباله دار را پشت سر گذاشتند که کل سیاره را نابود می کند، و من فقط چیزی شبیه به خواندن یک داستان خبری در مورد یک سیارک کوچک که ممکن است برخورد کند، اما احتمالا نمی شود، احساس می کردم. اما سخنان او به من کمک کرد تا احساساتی را پردازش کنم که گاهی اوقات با آنها دست و پنجه نرم می کنم، مگر اینکه تیم ورزشی من در وقت اضافه شکست بخورد.

“ما گوش می دهیم [musician] Asgeir و رانش و رویا با هم. لعنتی چه چیزی می دهم تا دوباره این کار را انجام دهم. برای خوابیدن و خواب دیدن با پسر زیبایم. اگر فردا بمیرم، احتمالاً این بهترین خاطرات زندگی من خواهد بود. پسری و باباش با هم، در خواب و خواب. خواب و رویا دیدن. دستگاهی که گاهی بوق می‌زند. پرستاران در راهرو شاید از اینجا و آنجا بلند می شدم تا تراکئوستومی او را ساکشن کنم. اما بیشتر خواب و خوابیدن. خواب و رویا دیدن.»

هنری در مورد چه خوابی می دید؟ شرط می بندم چیزی زیبا و درخشان بود، درست مثل نوری که او به دنیا آورد.

در انتظار اسکن قلب در بیمارستان، لئو را محکم تر از همیشه در آغوش گرفتیم. او به خواب رفت (آدم هر جا می خوابد). چه خوابی می دید؟ احتمالاً در مورد چیزی غیر مرتبط با ترس ما. احتمالاً در مورد ادرار کردن ما.

در آن دو اسکن قلب اول، ما به تنهایی در حال عبور از ابهام بودیم و به امید اکتفا می کردیم. اجباری بود و ترسناک بود، اما شانس به نفع لئو بود. با این حال، در این اسکن سوم، ما راهنمایی داشتیم. این از نمودارهای پزشکی و جداول شانس نبود، انواع ابزارهای قابل اندازه گیری که من همیشه برای پاک کردن عدم قطعیت استفاده می کنم. از بچه لئو بود، خندیدن از طریق قرار دادن الکترودها. می توانستی حس کنی که می گوید: «به هر حال «فردا» چیست؟ این احمقانه است!”

داره ذره ذره وارد شخصیتش میشه و به زودی متوجه خواهد شد که فردا چه معنایی دارد. وقتی این اتفاق بیفتد، امیدوارم بتوانیم به همان اندازه که به ما داده است، به او شجاعت بدهیم.

مطالب مرتبط: نامه ای عاشقانه به طرف رقابتی من

ما عشق

زندگی با این عشق در عین حال شگفت انگیزتر و وحشتناک تر از تصور من است. این پسر کوچولو به ما قدرت های فوق العاده می دهد – وقتی می دانم که او در امان است، می توانم برخی از عوضی های دوچرخه مجازی را له کنم. اما عدم قطعیت همیشگی نیاز به عادت کردن دارد. گاهی اوقات به این معنی است که وقتی تمرین سخت می شود ذهن من از کار می افتد، در سونا گریه می کنم، نیمه شب از خواب بیدار می شوم تا مطمئن شوم که او هنوز نفس می کشد. خواب دیدن و خوابیدن. خواب و رویا دیدن.

حالا که دارم به پایان می رسم، متوجه می شوم که این مقاله واقعاً نکته ای ندارد. حدس می‌زنم فقط باید بیان کنم که هنوز از این که عشق و ترس اینقدر به هم مرتبط هستند راحت نیستم. خداروشکر یه کمکی دارم در حال حاضر، من به لئو و مگان نگاه می کنم که این نتیجه گیری را تایپ می کنم، او می خندد همانطور که او از یک کتاب می خواندمگان می خواند: «ما با هم عشق هستیم». “قلب من متعلق به توست.”

فکر می کنم فردا همیشه نامشخص خواهد بود. اما با نگاه کردن به مگان که برای بوسیدن پیشانی او خم شده است، یک چیز مسلم است: لئو شیردل با آن آینده با عشق زیادی روبرو خواهد شد.

و حداقل در حال حاضر، با یک قلب کوچک بد، سالم و بی نقص.

دیوید روش از طریق خدمات مربیگری خود با دوندگان با تمام توانایی ها شریک می شود. برخی از کار، همه بازی. با مگان روش، MD، او میزبانی می کند پادکست Some Work, All Play در مورد دویدن (و چیزهای دیگر)، و آنها به سؤالات آموزشی در یک پادکست جایزه و خبرنامه در خود پاسخ می دهند صفحه Patreon از 5 دلار در ماه شروع می شود.