من می دوید تا آنچه را که پناهندگان اوکراینی به من می آموزند پردازش کنم


“], “filter”: { “nextExceptions”: “img, blockquote, div”, “nextContainsExceptions”: “img, blockquote”} }”>

هنگامی که >”,”name”:”in-content-cta”,”type”:”link”}}”>برای Outside+ ثبت نام کنید، به همه چیزهایی که منتشر می کنیم دسترسی پیدا کنید.

من ممکن است از مرکز پناهندگی پناهندگان اوکراینی در سوئیس، جایی که کار می‌کنم، یا از پایه کوه ریگی که در پایین جاده قرار دارد، یا بعد از برداشتن غذا برای پختن شام سه بچه‌ام، از بازار شروع کنم. هر بار که شروع می کنم، با این هدف می دوم که برای مدتی کوتاه بروم، سریعتر از مشکلاتم، سریعتر از جریان پناهندگانی که داستان هایشان در من می گذرد.

وقتی زنان اوکراینی به کانتون بت‌های من در زوگ می‌رسند، اغلب قدردانی می‌کنند. اینجا در مرکز پناهندگانی که من داوطلب هستم و به سازماندهی یک فروشگاه لباس و لوازم رایگان کمک می‌کنم، آنها نه تنها غذا و سرپناه دریافت می‌کنند، بلکه دسته‌هایی از اقلامی که همسایه‌ها به دقت انتخاب کرده‌اند دریافت می‌کنند. در یک محیط دریاچه آلپ جدید، thesه پناهندگان توصیف کردن تضاد کامل با جنگ

دویدن در مسیر اوکراین
زوگ، سوئیس (عکس: با حسن نیت امی چلنجر)

یکی از پناهجویان اخیراً در پیامی به داوطلبان گفت: «از قلب بزرگتان متشکرم». من با افراد آواره از سراسر جهان پس از سال ها کار در سایر مراکز پناهندگی ملاقات کرده ام. اغلب این قلب آنها بزرگتر از بسیاری از افرادی است که من می شناسم.

همانطور که آنها برچسب جدید خود را “پناهنده” پردازش می کنند، می بینم که چگونه این شجاعت آنها است که آنها را از خطر و ظلم دور کرده و به کشوری امن تر آورده است. همین شجاعت همراه با استقامت است که هویت فردی آنها را حفظ می کند.

پناهندگان در سوئیس با خطوط رنگارنگ در اندازه ها و شکل ها از قطار پیاده می شوند. آن‌ها کفش می‌پوشند و چمدان‌هایی را می‌کشند که شبیه چمدان من است، اما چمدان‌هایشان در سفری که به سختی قابل توصیف است پوشیده شده است. این سفر با نگاه کردن به چشمان آنها و گوش دادن به داستان های آنها بهتر درک می شود.

یکی از پناهجویان به من پیام داد: “من مجبور شدم شوهرم، شغلم، خانه ام را ترک کنم.”

یکی دیگر از این افراد در پیامی نوشت: «کسانی که شاهد مرگ دسته جمعی مردم، نادیده گرفتن ارزش جان انسان در سرزمین خود بوده اند، دچار مشکلات شدید روانی می شوند.»

مطالب مرتبط: Inside The War – Dispatches from a Ukrainian Race Director

پس از ملاقات با یک، دو یا بیست پناهنده، باید آنچه را که شاهد بوده ام پردازش کنم. بیرون از مسیر، سعی می‌کنم از چیزی که نمی‌توانم فوراً درستش کنم فرار کنم: جنگ، رنج، و سیاست غیرانسانی. در عوض، در حالی که به مادرانی که ملاقات کرده‌ام، که فرزندانشان را از مکان‌هایی هدایت کرده‌اند که هیچ مکان امنی برای دویدن برای لذت بردن از آن وجود ندارد، می‌دویدم.

زمانی که در مسیر حرکت می‌کردم، عرق داستان‌هایی از مردمی که اکنون نامشان را می‌دانم، در تعقیب بمب‌ها و آتش توپخانه در حالی که فرزندانشان در کنارشان هستند، بیرون می‌آورم. ادامه می‌دهم تا به واندرویگ ناهموار سوئیس برسم، مسیر صخره‌ای که بر فراز کوهپایه‌ها می‌غلتد، مزارع گل‌های وحشی که لحظه‌ای کوچک از امید را فراهم می‌کنند. اگر با خودم قدم بردارم، دیگر احساس ناتوانی ام اهمیتی ندارد. در عوض، آگاهی من از ضربان قلب مشترک، شکاف ها را پر می کند.

من با افراد آواره از سراسر جهان پس از سال ها کار در سایر مراکز پناهندگی ملاقات کرده ام. اغلب این قلب آنها بزرگتر از بسیاری از افرادی است که من می شناسم.

با صعود به یک صعود شیب دار نفسم آرام می شود. سایه ها و نور با برگ های زیر پا مخلوط می شوند. من در میان تنه های شاه بلوط و گیلاس وحشی قدرت و استقامت پیدا می کنم – قدرتی که به خانه خواهم برد. آزادی مسابقه در میان آواز پرندگان و ناقوس کلیساهای دور، ترس از جنگ را از بین می برد هرگز پایان.

با هر بازدم دیدم روشن می شود. داستان های پناهجویان برای لحظه ای به یک فضای خالی می رسد. درد و اندوه حدود دو مایل به سمت بالا جابه‌جا می‌شوند و درس هر داستان بقا را برجسته می‌کنند. صلح رشد می کند. از درد درازمدت، یافتن مکانی برای استراحت در جایی رشد می کند.

مسیرها به خوبی در سوئیس مشخص شده اند و برای همیشه به سمت چیزی امن و دیدنی اشاره می کنند. در یک جهت، یک Hütte، یک مسافرخانه آلپاین وجود خواهد داشت که در میان دامنه‌های سبز منتظر کسانی است که خواهان سرپناه، گرما، تخت و غذا هستند. در جهتی دیگر، دهکده‌ای وجود دارد که بازدیدکنندگان روی عرشه‌های آفتابی دراز می‌کشند و قبل از بازگشت به پایین، آب‌میوه می‌نوشند.

من مسیر میانی را انتخاب می کنم، مقصدی که کمتر مشخص شده است. در حالی که من شنیده ها و دیده هایم را پردازش می کنم، بالاتنه من به موازات یک صعود شیب دار است. یک زن جوان پناهنده ساعتی پس از ورودش به مرکز پناهندگی به من گفت: «احساس می‌کنم که مردم و به بهشت ​​رسیده‌ام». گفت او می خواهد به زودی با من بدود. اما در حال حاضر، او باید به دریاچه شیشه ای Zugersee خیره شود و ساکن باشد.

دره‌ای بین «حباب سوئیس» ما و منظره‌ای که در حال دود شدن اوکراین است، جایی که دوستان، خانواده و مادران هنوز با بچه‌هایشان پنهان می‌شوند، مانند فاصله زیر کف دریاچه و سطح آن احساس می‌شود. تنها با تخیل، رسانه ها یا داستان های خود پناهندگان قابل دسترسی است.

توقف حتی برای یک دقیقه غیرممکن بود، زیرا هر دقیقه ممکن است به قیمت جان ما تمام شود، و وقتی فرزندان کوچکی با خود دارید، می فهمید که موظف هستید آنها را نجات دهید و علیرغم خستگی، چه اخلاقی و چه فیزیکی، ادامه دهید. یکی از پناهجویان به من پیام داد.

دویدن در مسیر اوکراین
ورود پناهجویان اوکراینی به سوئیس (عکس: امی چلنجر)

در حوالی مایل چهارم، من به اوج دویدن نزدیکتر هستم. ذهن من پر از بچه های اوکراینی است که در یک مدرسه جدید در کشوری جدید با یک زبان جدید شروع می کنند. آنها در ذهن خود جنگ دارند. اما هنوز آنها لبخند می زنند، از همه چیز باقی مانده که خوب است آگاه هستند. آن‌ها بازماندگانی هستند که تاج‌های گل قاصدک می‌بافند، تخمه‌های آفتابگردان می‌کارند و در اطراف سالن غذاخوری مسابقه می‌دهند.

مرتبط: دویدن به سوی تغییر

در یک دویدن، شاید همه ما به سوی ناشناخته پرواز کنیم. ماهیچه‌ها و ذهن‌های ما دردی را پردازش می‌کنند که بی‌پایان است تا زمانی که وارد مسیری شویم که ما را به جای دیگری می‌برد. ما در میان سایه‌ها حرکت می‌کنیم، گاهی اوقات با آنها ترکیب می‌شویم و مطمئن هستیم که نور از جایی می‌آید. به ما یادآوری می شود که ما کوچک هستیم، که درد فقط نشانه زندگی است.

توقف حتی برای یک دقیقه غیرممکن بود، زیرا هر دقیقه ممکن است به قیمت جان ما تمام شود، و وقتی فرزندان کوچکی با خود دارید، می فهمید که موظف هستید آنها را نجات دهید و علیرغم خستگی، چه اخلاقی و چه فیزیکی، ادامه دهید. یکی از پناهجویان به من پیام داد.

وقتی به پایین مسیر برگشتم و راه برگشت را پیدا کردم، احساس متفاوتی دارم. من هرگز نمی فهمم که پناهنده بودن چه حسی دارد. من هرگز به اندازه پناهندگانی که ملاقات کردم قوی نخواهم بود.

یکی از پناهجویان گفت: “بسیاری از ما حتی هرگز وطن خود را ترک نکرده ایم.” و با این حال او از خانه اش فرار کرد و اعتماد داشت که کسی در جایی از او استقبال می کند. او و دیگران اغلب با یک جفت کفش، فرزندانشان و قلبشان به سوی یک پایان نامعلوم دویدند.

دلیل شجاعانه‌تری برای دویدن نمی‌توانم پیدا کنم.

امی ایوس چلنجر نویسنده، هنرمند و یکی از بنیانگذاران یک سازمان داوطلبانه برای توانمندسازی پناهندگان از طریق تهیه لوازم ضروری، تقویت داستان های شخصی آنها و اتصال آنها به جامعه بین المللی خود در سوئیس است. او از طریق بنیاد شوسترمن کمک مالی دریافت کرد تا کارگاه های نویسندگی خلاقانه را برای 24 زن و دختر پناهنده در سراسر اروپا فراهم کند.